عشــق عشــــق عشـــــــق
نمي دانم كه اين عشق چگونه بر كوير خشك قلبم باريد
نمي دانم مي داند كه با ديدنش مي رود از تن و جانم خستگي . . .
نمي دانم تا كي عاشق مي ماند . . .
نمي دانم مي داند بدون او بي قرارم ، هيچم ، پيچم . . .
نمي دانم مي داند در انتظار فرداي با او بودنم . . .
نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . .
نمي دانم مي داند كه هيچگاه عشق واقعي نمي ميرد . . .
نمي دانم مي داند دوست ندارم در روياي كسي ديگر باشم . . . . !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر