۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

نامه‌ یک کودک به دكتر احمدی ‌نژاد

از وبلاگ قهوه تلخ
سلام
من خوبم.امروز امتحان دینی‌ام را خوب دادم.مادرم می‌گوید دینی در دبیرستان 4 واحد دارد.من نمی‌دانم چیست، ولی احتمالا مثل اتوبوس واحدی است که هر روز سوار می‌شویم.البته مادر من به شغل انبیا مشغول است.او معلم است و بابایم در اداره کار می‌کند.هر وقت به بابایم می‌گویم اداره کجاست می‌گوید:قبرستون! به دوستم که می‌گویم، می‌گوید لابد بابایت مرده‌شور است.من می‌ترسم!
آقای رئیس جمهور، مامان من دیروز با بابایم دعوا می‌کرد.من ناراحت شدم.البته با ناراحتی و خجالت کشیدگی به گوش نمودن حرف های مامان و بابا پرداختم.اتفاقا حرف از شما بود.جدیدا” هر کجا که می‌رویم حرف از شماست.دیروز که با مامانم سوار اتوبوس شده بودیم،در تاکسی،در باجه ی تلفن حرف از شما بود.البته همه از بس شمارا دوست می‌دارند از آن حرف هایی می‌زنند که گاهی مادربزرگم به پدربزرگم می‌گوید و بابایم گوش مرا می‌گیرد،مادربزرگم همیشه می‌گوید از روی عشق و علاقه این حرف ها را به پدربزرگم می‌زند.من خوشحالم که آن ها زندگی خوبی دارند! من واقعا حسودی می‌کنم که شما چقدر معروف می‌باشین.دیروز به بابایم گفتم که معلم ما گفته همه ی ما باید الگویی داشته باشیم و من هم به معلمم گفتم الگوی من رئیس جمهور محبوبمان است،معلمم شاد شد از این که چه شاگرد خوب و سر به زیری تربیت کرده و به من 20 داد!البته بابایم زیاد خوشحال نشد و گفت:تو هنوز عقلت نمی‌رسه جوجه!
بابایم و مامانم از بوق سگ (من از این کلمه سر در نمیارم،دوستم گفت یعنی بوق تریلی که روی سگ بسته باشند.)به سر کار می‌روند.دیروز با چیز عجیب و غریبی در مدرسه برخوردم ، یک چیزی شبیه خیار بود،دوستم گفت موز است و به من یه طوری نگاه کرد (همان طوری که بابایم به فقیرها نگاه می‌کند) به من هم برخورد و خواستم برم دک و پوزش را له کنم که یاد شما افتادم.به او گفتم همین دیشب یک جعبه موز شما برایم فرستادید و به پدرم یک باغ موز کادو دادید! اوکف کرد، بعد نیشخندی به من زد!بابایم گفت حتما او حسودی کرده است! به بابایم می‌گوبم ما چرا موز نمی‌خوریم؟! می‌گوید چون پول نداریم!می‌گویم چرا نداریم؟!بابایم می‌گوید چون دیگران به اندازه کافی دارند.حرف های او بو می‌دهد.معلمم گفته حرف های بودار نزنید. مخصوصا حرف هایی که بوی جوراب می‌دهند.
مامان و بابایم خیلی به فکر من هستند.ماهانه 200 تومان به من پول توجیبی می‌دهند!اما من به دوستم می‌گوبم 20000 تومان!او حرص می‌خورد و من کیف می‌کنم.تازه ، هر ماه برایم 500 تومان هم در بانک می‌گذارد.مامانم می‌گوید تو جهازمی‌خواهی !به او می‌گویم من شوهر نمی‌خواهم.چون همین چند وقت پیش دختر خاله نوشین را دیدم که شوهر کرد.اما خانه نداشتند!خاله می‌گفت آن ها عشق دارند! بابایم می‌گفت تا پارک و خیابان و هوای پاک هست چرا خانه؟!
ولی من پارک را دوست ندارم.معلمم گفته دختر کوچولوی تنها به پارک نمی‌رود.پسرها یک وقت به او نگاه می‌کنند و مرتکب گناه می‌شوند. تازه من امسال به سن تکلیف رسیدم.معلم دینی ام گفته نباید دیگر با پسرها بازی کنی.من غم باد گرفتم!آخر من همیشه با خواهرم و برادرش که اسمش سیاوش است به شاپی کاف می‌رویم.خواهرم گفته اگر به کسی نگویم که چه داداش خوبی دارد برایم آخر سال یک داداش خوب پیدا می‌کند.
من هر روز به خاطر شما 45 دقیقه به شیطان بزرگ و اسرائیل فحش می‌دهم و یک سکه 10 تومانی برای بچه های غزه کنار می‌گذارم.راستی،پای دردالوی مادربزرگم خیلی به سرما حساس است،بابا می‌گوید گاز ما برای جاهای دیگر می‌رود.پدربزرگم می‌گوید این کار کمک به دیگران است.راستی همین الان اخبار گفت 20 نفر به خاطر سرما مردند.من ناراحت می‌شوم.اما بچه های غزه مهم تر هستند،پدربزرگم هم تایید می‌کند.
رئیس جمهور عزیزم.من همیشه به فکرت هستم و همیشه هم فکر می‌کنم که چرا دیگران به اندازه کافی پول دارند،چرا من باید مواظب پسرها همسایه باشم.راستی موزهای من را برایم می‌فرستی؟!
من منتظر جواب هایت هستم دکتر جان.تو جواب نامه ی یکی از دوستانم را داده بودی.او نامه ات را بوس می‌کرد و به چشمانش می‌مالید و معلم ها هم به نامه ات دست می‌کشیدند.من هم نامه می‌خواهم،شاید پای دردالوی مامان بزرگم را شفا بدهد.
دوست دار شمایک کودک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر