۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

درد بی ‌درمان عشق



درمانی نداره. فکر می کنی دیگه از دست رفتی. سرت رو فرو می کنی توی بالشت و به خودت میگی دیگه بهش فکر نمی کنم. هر چی که سرت رو محکم تر توی بالش فرو می کنی بیشتر بهش فکر می کنی. مگه میشه فکر نکنی؟

فکر می کنی الان کجاست؟داره چی کار می کنه. فکر میکنی اونم به تو فکر می کنه؟با خودت میگی شاید همه اینها توهم تو بوده و شاید الکی داری انقدر بهش فکر می کنی.

با خودت میگی دیگه بهش فکر نمی کنی. ولی نمیشه. وقتی بهش فکر می کنی دلت هری می ریزه پایین. اولش همیشه اینطوری شروع میشه. نفست بند میاد، الکی لبخند می زنی و همش تو یه دنیای دیگه سیر می کنی.

خودتو گول می زنی چون به محض اینکه بهت زنگ بزنه و صداشو بشنوی یا ببینیش همه اون قول هایی که به خودت داده بودی یادت میره.

یادت میره که سرت رو توی بالش فرو کرده بودی و فشار میدادی که یادت بره عاشق شدی.
درمان نداره این لامصب. اگه درمان داشت تا حالا ده دفعه تو درمان شده بودی
اسمشو تکرار می کنی، صد دفعه؛ هزار دفعه. انگار که می ترسی اسمش یادت بره، انگار که می ترسی از دستش بدی.

هر کی نگاش می کنه، نفست بند میاد، قلبت درد می گیره. آخه لامصب درمان نداره.
دلت می خواد تنها باشی. دلت می خواد هیچ کس دور و ورت نباشه تا تو با خیال راحت بهش فکر کنی.

بد دردیه . خیلی بد دردیه چون هیچ درمانی نداره. ولی دوست داری دردشو . با تک تک سلول هات حس می کنی دردشو و لبخند می زنی. هر چقدر هم سرت رو تو بالش فرو کنی فایده نداره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر